سید علیرضا مهرداد | شهرآرانیوز؛ استاد عبدالحسین زینب را بغل کرد و خانه را خلوت و آنگاه رو به قبله نشست و مدت مدیدی در گوش زینب قرآن خواند و نوحه خواند و روضه و اشک ریخت و گفت و گریه کرد و گفت و گریه کرد. چنانکه پیراهن خودش و قنداقه زینب از اشک خیس شده بود.
معصومه سبکخیز جلوههای روشنی از صبر و استقامت و ولایتمداری و حلالخوری و نماز و توسل و تفسیر قرآن و تحصیل علوم دینی استاد عبدالحسین را برای ما آشکار کرد. فصلهای زیبایی از مبارزه با طاغوت آنجا که گفت سه چهار بار دستگیر شد از جمله یک بار در شهر یزد، باز هم به مبارزاتش ادامه داد. نوارهای امام (ره) و آیتا... بهشتی، آیتا... خامنهای و بزرگان را تکثیر میکرد: «هر وقت استاد عبدالحسین به زندان میرفت یا اوضاع شلوغ میشد و خطر تفتیش خانه پیش میآمد نوارها را در کیسهای میگذاشتم و همراه بچهها به منزل برادر یا مادر شهید یا همسایهها میرفتم.» یک بار هم که از زندان آزاد شد بسیار شکنجه شده و دندانهایش را شکسته بودند مثل یک پیرمرد ۷۰ساله آمد خانه صورتش چروکیده شده و چشمانش گود افتاده بود.
معصومه سبکخیز به ما گفت که شوهرش فرش و کولر اهدایی سپاه را به آنها پس داده است. ما که اطلاع نداشتیم که برونسی از مکه یک تلویزیون خریده آورده. بعد آن را فروخته و پول مکهاش را به سپاه پاسداران پرداخته برای هزینه سفرش. حتی فکرش را هم نمیکردیم که آن برونسی به ظاهر عبوس و خشن تمام شهر مشهد را گشته است تا برای همسر باردارش که هوس انگور کرده آن را فراهم کند. یا دست به دامن نانوای محل شده است تا دیزی تنوری را که در نانوایی برای خودشان پختهاند و همسرش دلش خواسته است با گوشتی که عبدالحسین خریده مثل همان بپزد و بیاورد برای خانمش.
ما چه میدانستیم استاد عبدالحسین هرگاه از جبهه میآمده میوه هر فصلی که در بازار بوده و برخی خوراکیها ولو گران را برای بچهها تهیه میکرده خانه میآورده و میگفته وقتی من نیستم مادرتان را اذیت نکنید که این را بخر آن را بخر. وقتی خودم میآیم همه چیز برایتان میخرم.
همه اینها و جلوههای فراوانی از حیات طیبه شهید برونسی و حتی چشمههایی از حیات برزخی و حضور پس از شهادتش در عرصه زندگی این خانواده و گرهگشایی از کار دخترها و پسرها و رفع مشکلات راه همسرش را سرکار خانم معصومه سبکخیز به اطلاع ما رساندند.
حالا آن زن سخنور و راوی صبور و آن مادر فداکار و آن معارفه شده در فروردین ماه۱۳۶۴ سرانجام در ایام ماه رجب و پس از تحمل مدت مدیدی بیماری و چندین ماه بستری در بیمارستان سرانجام به دیدار شوهر شهیدش رفت و تودیع شد و حالا وظیفه کسانی، چون من است که او را معارفه کنیم. از او بنویسیم. از زن قهرمانی که اسطوره صبر و مدارا بود؛ و در حین مریضی و سختیهای فراوان دیگران را روحیه میداد. او که مورد تقدیر و تکریم رهبر معظم انقلاب قرار گرفت. شیرزنی که وقتی اصلاحات ارضی باعث مهاجرت شوهرش از روستا به شهر شد پا به پای عبدالحسین برونسی آمد و با دار وندار و بود و نبود او ساخت و بال او بود، نه بارش.
هنگام یورش ساواک به خانهاش نوارها و اعلامیهها را در متکا و زیر پلهها پنهان میکرد و هنگام دستگیری شوهرش به فکر جور کردن سند برای آزادیاش بود. یک دختر روستایی کمسواد، اما بصیر و انقلابی.
او از طلبههای جوانی که عبدالحسین از روستا آورده بود تا در شهر درس بخوانند یا طلبههایی که از مشهد و... جمع شده بودند و با طاغوت مبارزه میکردند در خانه چهلمتری محقرش پذیرایی کرد. بچهها را هم بزرگ میکرد، نه یکی چهارتا، غذا هم میپخت نه فقط برای شوهر و فرزندان که برای مبارزان و مجاهدان. آنگاه که جنگ شد و شوهرش به دفاع مقدس رفت و مراتب تعالی از فرماندهی دسته و گروهان و گردان تا فرمانده تیپ را طی کرد همواره نیمه پنهان تعالی عبدالحسین بود.
او در مشکلات عدیده هرگز خم به ابرو نیاورد. در همان اوایل زندگی که کدورت مختصری با عبدالحسین پیش آمده بود پدرش که روحانی پیشنماز مسجد روستای گلبو بود و از رساله امام خمینی (ره) مسئله میگفت یک بار برای همیشه به او گفته بود دخترم از این پس هر کاری که آقا عبدالحسین میکند به او چیزی نگو او راه درست را فهمیده، حقیقت را بهدرستی تشخیص داده است. معصومه تا واپسین روزهای عمر این حرف پدر را آویزه گوش کرده بود.
معصومه سبکخیز پس از شهادت شوهرش حاج عبدالحسین برونسی در عین حالی که به روایت سبک زندگی شهید برونسی میپرداخت به تربیت فرزندان و یادگاران شهید اهمیت بسیار میداد و سعی میکرد از هر کدام از پسرها یک عبدالحسین بسازد و چنین هم شد، عمده فرزندان شهید برونسی پاسدار شدند و آنهایی هم که پاسدار نشدند در نهادهای انقلابی منشأ خیر و خدمت و برکت هستند. دختران او نیز دارای تحصیلات عالیه و باعث افتخار جامعه ایثارگریاند.